یک داستان… بهترین راه برای روبهرویی با چالشها باهم بودن است
بیش از یک ماه است که تیم x به تمام تاریخهای تحویل رسیده و تلاش کرده است. اما در هفتۀ ششم تیم به یک مانع اساسی برمیخورد. در آخر هفته به هدفشان نمیرسند. فقط نیمی از کار برنامهریزیشدهشان را تکمیل کردهاند. تیم x تیمی بود که چشمها به آن دوخته بود. شروع خوبی داشتند. از تمام گودالها اجتناب کردند و از تیمهای دیگر جلو افتادند. در جلسات گزارش وضعیت تیمهای پروژه، تیم x همیشه خبرهای خوبی داشت. درواقع مدیر اجرایی کل برنامه از مدیر پروژۀ تیم x میخواست که وضعیتش را آخر از همه اعلام کند تا جلسۀ با حس خوبی تمام شود.
اما اینبار متفاوت بود. دوشنبه، روز جلسۀ گزارش وضعیت، مدیر پروژه بسیار مضطرب بود. تابهحال خبرهای بدی گزارش نداده بود و ناراحت بود که اینبار برخلاف معمول باید خبر بد برساند. حامی مالی و ذینفعان وضعیت را فهمیدند و ناامید شدند. اما یکی از آنها گفت: «منطقی نیست که توقع داشته باشیم وقتی تمام تیمها مشکل داشته باشند، تیم x با مشکل مواجه نشود.» تیم با اضطراب منتظر بود که از جلسۀ اعلام وضعیت خبر بگیرند. او گفت که هیچکسی از آنها عصبانی نبود و همه به توانایی آنها اعتماد دارند.
در آخر هفتۀ هفتم، پیشرفت کمی صورت گرفت. بیشتر اعضای تیم شجاعتشان را ازدست دادند. نمیدانستند آخر هفتهشان را چه کنند و چهموقع قرار بود نتیجه بگیرند. ساعت 11:45 صبح روز پنجشنبه بود که مدیر پروژه کل تیم را در یک جلسۀ اضطراری خواند. از یک اتاق به اتاق دیگر رفت و گفت: «هر کاری را کنار بگذارید و همینالان به اتاق کنفرانس بیایید». تیم درحالی که قدمزنان به اتاق کنفرانس رفت، انتظار دادوهوار را میکشید. اما فهمیدند که مدیر پروژه سفارش غذا داده است. آنها را دعوت کرد که بنشینند و از ناهار لذت ببرند. فقط یک قانون وجود داشت، هیچکس نباید دربارۀ کار صحبت کند. یک ساعت نشستند و باهم وقت گذراندند و دربارۀ پروژه، زمانبندی یا وضعیت مشکلات فنی صحبتی نکردند. در آخر روز، او اتاق به اتاق رفت و به آنها گفت که از آخر هفته خود لذت ببرند و دوشنبه سرحال برگردند.
روز شنبه، مدیر پروژه خبرها را به ذینفعان رساند. هیچ تغییری در پیشرفت آنها نبود. اینبار نیز ذینفعان مشوق بودند. بازهم تیم منتظر بود که نتایج جلسۀ اعلام وضعیت را از مدیر پروژه بشنوند؛ اینبار منتظر بودند که مدیر پروژه با دادوهوار بیاید، یا بدتر، مدیر دیگری بیاید. بعد از جلسه مدیر پروژه به تیم اطمینان داد که تمام ذینفعان از آنها کاملاً پشتیبانی میکنند.
درآخر، در میانۀ هفتۀ هشتم، موقعیت برگشت. یک قطعه کد نامعلوم با یک قطعه دادۀ نادر بود که مشکل را ایجاد کرده بود. با دقت آن را برطرف کردند. تا جمعۀ هفتۀ هشتم تیم به اقلام تحویلی هفتۀ ششم رسید. همه آن پنجشنبه به خانه رفتند و احساس آرامش و اعتمادبهنفس بیشتری داشتند. وقتی صبح روز شنبه بازگشتند تیم با یک جشن صبحانهای غافلگیر شد: میوههای تازه، شیر و کره و کیک و دونات… هرکدام ازاعضای تیم بر روی میزشان یک کارت تبریک داشتند که بر آن نوشته بود: «مبارک باشد! از لعنت شش هفتهای جان سالم بهدر بردیم!»
چالشی که در طی این 6 هفته متحمل شدند واقعاً دشوار بود. اما این تنها چالشی نبود که تیم x با آن روبهرو شدند. بازهم در چالشهای مشترک قرار گرفتند. هنوز هم از تیمهای دیگر قویتر بودند. هنوز هم بهترین گزارش پیگیری را ازلحاظ رسیدن به موعدهای تحویل داشتند. تیم x و مدیر پروژۀ آن تصمیم گرفتند اجازه ندهند که چالشها بین آنها فاصله بیندازد و روحیۀ آنها را درهم بشکند.
آنها نگذاشتند که چالشها برای آنها به موانع تبدیل شوند.