نقشهنگاری (کریپتوگرافی) و مدیریت پروژه! (قسمت اول)
اینکه در زیر مشاهده میکنید یک نقشه نیست. نقشهای که مشاهده میکنید درواقع سه نقشۀ مختلف اسکاتلند است که برهم رویگذاری شدهاند. در سال ۱۷۳۴ جان کولی[۱] برای نشان دادن تفاوت نقشههایی که در آنموقع دردسترس بود آن را تهیه کرد. این نقشهها را نقشهنگارها با بالا بردن و کم کردن سرعت گاهنگارها (کرونومتر) و ساعتها و وسایل اندازهگیری نادقیق تهیه میکردند و ازاینرو از خطای انسانی مصون نبودند.
خطاها آنقدر نبود که اسکاتلند را ناشناخته بگذارد. درواقع هرکدام از این شش نقشه میتوانند بخشی از تکۀ مهم پازل مطالعاتی شما باشند. اما در دوران قیام یعقوبی نقصان نقشهها موجب وحشت و هراس قشون هانوفری میشد. راشل هِویت در کتابش با عنوان «نقشۀ یک ملت»، به نوشتههایی از یک ارتشبَد (ژنرال)، با نام جان کَمپبِل، اشاره میکند؛ او گفته است: « با نقشۀ کشور بهنظر میرسید که میانبر زدن و عبور از آپین [۲] از انتهای لیسمور [۳] به استرانتین [۴] آسان باشد… [اما] من راه را دیده بودم و ازهرلحاظ این کار نشدنی بود.» هِویت تأکید میکند که واقعیت این بود که برای این مسیر به راهبرد پرش جزیره [۵] در لانچ لینچه نیاز بود و بعدازآن باید در یک مسیر بیراه، در برآمدگیها سنگلاخ و تندشیبِ کوهپایهای تپهنوردی میکردند.
نقشهها و نقشهنگاری (کارتوگرافی) از سالهای بسیار دور بهکار گرفته میشود. دفترهای مدیریت پروژه تقریباً پدیدههای نوینی هستند. اولین نقشههای شناختهشده مربوط به نگارههای غارهاست که به سال ۱۶۵۰۰ قبل از میلاد مسیح بازمیگردد و حتی یک نقشۀ قدیمیتر وجود دارد که بر عاج یک ماموت کشیده شده است. PMOها میتوانند درسهای بسیاری از این نقشهها بگیرند و بیاموزند که دانش را بنگارند! در این مقاله بررسی میکنیم که اهل دفتر مدیریت پروژه با نقشهنگارها (کارتوگرافرها) چه اشتراکاتی دارند و از پیشکسوتان نقشهسازی چه میتوانیم بیاموزیم.
کارکنان دفترهای مدیریت پروژه و نقشهنگارها چه اشتراکی دارند؟
اهل PMO و نقشهنگارها نقاط مشترک بسیاری دارند؛ هردو خواهان ارائۀ دقیقی از نمای پیشرو هستند. در سرزمین PMO ما غالباً به این نما، «منبع حقیقت» یا «صدای حقیقت» میگوییم.
بهعلاوه PMOها تلاش میکنند که داستانهای مهم و واقعیتهای مبرم و حیاتیِ پروژهها را بهتصویر بکشند تا کسبوکارها بتوانند آن را درک کنند. نقشهنگارها نشان میدهند که در فضای مربوطه چه اتفاقی درحال وقوع است. نقشهها به جویندگان کمک میکند که زمینگانهای پیچیده را تقریباً بهآسانی بیابند؛ ضمن اینکه مانعِ برخورد آنها با موانع شوند.
تیمهای PMO و نقشهنگارها غالباً تلاش میکنند که الهامبخش و موجب منافع باشند. نقشۀ عقاب [۶] در سال ۱۸۳۳ تهیه شد و درعین اینکه همشکل با پرندۀ ملی ایالات متحدۀ آمریکا کشیده شده، نمایی از ایالات متحده ارائه میکند. بههمینطریق دفترهای مدیریت پروژه به کارکنان کمک میکنند که سبد پروژه (پورتفولیو) را بهتر بشناسند و بفهمند که سبد پروژه اینکه چطو با چشمانداز و شرح مأموریت و نمانام (برندِ) سازمان همراستا میشود.
از نقشهنگاری (کارتوگرافی) چه میآموزیم؟
فرضیات و واقعیتهای پذیرفتهشده
اگر نقشۀ قرن نوزدهم قارۀ آفریقا را دیده باشید، متوجه رشتهکوه مهیجی با نام کوههای کونگ شدهاید. این رشتهکوهها از گینۀ علیا تا سودان است. حداقل ۴۰ نقشهساز بودند که رشتهکوههای کونگ را در نقشهها و اطلسهای خود با ظرافت مستند کردهاند. عجیب آن است که کوههای کونگ اصلاً وجود ندارد؛ درواقع هیچوقت وجود نداشته است.
این رشتهکوه اولین بار در سال ۱۷۹۸ بر یک نقشه نمایان شد. نقشه بر مبنای اکتشافات پارک مانگو بود و نقشهسازی، با نام جیمز رِنِل، آن را ایجاد کرده بود. گروه اکتشافی پارک مانگو هیچوقت برای ماجراجویی به ناحیۀ رشتهکوهها نرفتند. به همین دلیل معلوم نیست که این رشتهکوهها چطور بر نقشه نمایان شدند. بااینحال در دنیایی بدون هواپیماها و تصاویر ماهوارهای و گوگل ارث، وجود این رشتهکوهها زیر سؤال برده نشد.
با سفر گروههای اکتشافی بیشتر در آفریقا و حوضۀ نیجر، نقشهنگارها براساس سفرها و اکتشافاتشان نقشههایی ساختند. اما هیچکدام از کاشفان این رشتهکوههای عظیم را، که حول قاره تصور میشدند و تقریباً برای یک قرن شکی در وجود آن نبود، مشاهده نکردند. نقشهسازها برحسب کار اولیۀ نقشهنگارها همچنان به نمایش این رشتهکوهها در نقشهها ادامه دادند. تا سال ۱۸۸۷ بود که یک کاشف فرانسوی، با نام لوئیس بینگِر، دوسال رودخانۀ نیجر را برای یافتن رشتهکوههایی که اکنون وجود آنها زیر سؤال رفته بود نقشهکشی کرد؛ تا جایی که این رشتهکوهها کمکم از نقشههای بعدی حذف شد.
داستانی که دفترهای مدیریت پروژه میتوانند از رشتهکوههای کونگ بیاموزند این است که فرضیات و واقعیتهای پذیرفتهشده باید به چالش کشیده شوند و قبل از آنکه به آنها تکیه شود بررسی شوند. برای پروژهها این بدینمعناست که فرضیه باید با صراحت فرضیه اعلام شود و اعتبار فرضیات باید در همان ابتدای پروژه سنجیده شوند. بسته به طبیعت فرضیه، اعتبارسنجی میتواند از بررسی هزینههای مواد تا اجرای «اثبات مفهوم» [۷] باشد؛ و نتایج خروجی باید بررسی شوند.
PMO خودش از اشتباههای رشتهکوهی (!) مصون نیست. یک فرض مبرم در تمام دفترهای مدیریت پروژه وجود دارد که رویکرد انتخاب پروژهها و چارچوبهای تحویل پروژهها، مادام اینکه بازگشت چشمگیر سرمایه را به همراه داشته باشد، ریسک را برای سازمان کم میکند. اما غالباً این فرضیات براساس دادههای تجربی نیست. دفترهای مدیریت پروژه باید مرتباً این فرایندها و رویهها را بررسی کنند و دائماً بسنجند که آیا ارزشی را که انتظار میرود میتوانند تحویل بدهند. اگر نتوانید ارزشی را که یک فرایند به ارمغان میآورد اثبات کنید، ممکن است که آن فرایند از یک فرض اشتباه نشئت گرفته شده باشد. کم بودن شواهد میتواند شاخصی باشد که نشانگر نیاز به آغاز یک «پاکسازی فرایندی دفتر مدیریت پروژه» باشد.
مراقب هیولاها باشید
یک از پربسامدترین علتهایی که مشاهدهکنندگان را به نقشههای قدیمی میکشاند، درّندههای افسانهای و باابهت هستند. در قرون وسطا بخش اعظمی از دنیا ناشناخته و کشفنشده بود. و همین برای نقشهنگارها معضلی بود. خالی گذاشتن یک بخشی از نقشه جذاب نبود و بیننده را، که شاید ناحیۀ خالی را با دشت یا دریا اشتباه میگرفت، گیج میکرد.
نقشهنگارها بهجای اینکه دنیای شناختهشده را با ابهام در فضای خالی نقشهها نشان بدهند تصمیم گرفتند که موجودات وحشتناک و پیچیدهای را نمایش دهند که مشخص کند که آنها نمیدانستند در آنجا چه خبر است؛ بههرحال این کارشان بیخطر هم نبود!
اما هیولاهای سبد پروژه چه هستند؟ با ما در قسمت دوم این مقاله همراه باشید!
[۱] John Cowley
[۲] Appin
[۳] Lismore
[۴] Strontian
[۶] Eagle map
[۷] proof of concept یا اثبات مفهوم یا PoC ایجاد یک روش یا ایدۀ معین، با هدفِ ارائۀ اثبات امکانپذیری آن است. PoC میتواند ارائهای باشد که هدف از آن بررسی مفهوم و تئوری چیزی باشد و غالباً بهصورت نمونهای است که کوچک است و جای تکمیل دارد. نمونۀ آن در مهندسی و فناوری، پیشنمونۀ (prototype) تقریبی یک ایدۀ جدید است که معمولاً تحتعنوان «اثبات مفهوم» ساخته میشود. مثلاً مدار الکترونیکیِ یک وسیلۀ الکترونیکی قبل از پیداسازی، بر بردبورد (breadboard) پیادهسازی میشود تا امکانپذیری آن اثبات شود.